توی این دوره زمونه ای که یه پسر ۱۶ ساله با ۴۰ کیلو وزن با یه ماشین شاسی بلند، میشه مـرد رویاها ، ما همون نامرد باشیم بـهتـره...* * * * مواظب خوبیاتون باشید... *

صفحه ی نخست
پروفایل
پست الکترونیک
آرشیو ماهانه
عناوین مطالب
حرفه ای ترین قالب هاي وبلاگ
بانوی اردیبهشت
پرواز پروانه ها
دوستان من
هوووم هرچی بخوای
My blasted Life
کشکول آموزش و اطلاعات عمومی
☆☆☆Girls under the moon light
کاروان آرامش
تک ستاره ی من
خاطرات من و عماد
پنجره ای رو به خدا
رئال کهکشانی
سکوت در سکوت
**سکـ ـ ـ ــوت عـشـــ ـ ـ ــق**
سایت سرگرمی تفریحی صالح شهر
خزان شده ام... کاش باران ببارد
برای تو...
عشق یعنی انتظار
به نام هستي بخش
برای همیشه با تو دوستم*
گفتنی های ناگفته...
نوبند... دهو...
جای خالی / ارغوان....
به جز این ها دیگه چی میخوای؟؟؟؟
هرچی آرزوی خوبه مال تو
بهترین و جدیدترین اس ام اس ها...
*delam barat tangide havarta*
از هر دری...
آوای تنهایی
آسمان دلتنگی
کبوتر تنهایی
***ONLY FOR YOU***
تنهاترین تنها منم...
رویاهای شیشه ای
زیباترین...
مرا اندکی دوست بدار...
در صبای عشق
دنیای دو روزه
پرستش
در سواحل دریای عشق
nsm2
هیشکی عاشقم نشد...
سرود طبیعت
خاطره ها (کلبه دیگر من)
هیأت فرهنگی قرآنی منتظران ظهور روستای دهو
moon light
سر و صدا
... به یاد تو ...
چار دیواری عاشقانه من...
دختری از دیار غم
خواندنی ها (روژین)
به خیسی باران...
عاشقانه هایم با تو ...
وبلاگ جامع روستای همیشه سبز دهو
صدای ساز شکسته (کلبه دیگر تنهایی های من)
نغمه منتظر
دل گویه های فراق
نیلوفرانه
حرف های دفتر دل
تالار دلتنگی
به تماشا سوگند و به آغازکلام
پاییزی تر از آبان (باران بهاری)
یک لقمه احساس
shaparak
ترنم احساس(مریم)
فرشته آسمونی
پرواز را به خاطر بسپار
محله ببعی ها
اخبار - علمی - آموزش
شقایق
همراز
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند

 
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان

خیلی محرمانه

و آدرسhz96.loxblog.com

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.

در صورت وجود لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار می گیرد .

بهترین ها را برایتان آرزومندم...





امکانات
theme-designer.com
خـیـــلـــــی مــــحــــرمـــــانـــــه . . . *
. . . و . . . دیــگـــر . . . هــیــچ . . . *
.خیلی دلم گرفته از خیلیا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:34 | +

امشب رفتم به یه وبلاگ...

 

خواستم یه نظر بذارم...

 

و بگم نمیتونم کاری که خواسته بودن رو انجام بدم و از توان من خارجه...

 

اما...

 

تو قسمت نظرات وبلاگ دیدم

 

یه مخاطب دیگه اومده و به بنده و شعرهام توهین نموده و ...

 

فقط میخوام بگم با نقد کردن شعر و نوشته هام مشکلی ندارم...

 

اما با توهین به خودم و خانواده م خیلی خیلی زیاد مشکل دارم...

 

عزیزان سرزمین من...!

 

مواظب حرفی که می زنیم و چیزی که می نویسیم باشیم...

 

دلم شکست... اما... خدا برای من بسه...

 

مواظب خودتون باشید...*

 

.:: ::.



.نیستیم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:16 | +

نیـستیـم ...

 

به دنیا می آییم، عکس ِ یک نفره می گیریم

 

بزرگ می شویم، عکس ِ دو نفره می گیریم

 

پیر می شویم، عکس ِ یک نفره می گیریم

 

و بعد دوباره باز نیستیــم...*

 

 

مرحوم حسین پناهی

 
 
.:: ::.



.وقت گریه...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:5 | +

مادرم...!

 

زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،

 

زمان تشییع و تدفینم گریه نکن،

 

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛

 

فقط زمانی گریه کن که

 

مـــردان ما غیــرت را فراموش می کنند و زنـــان ما عفـــت را...*

 



شهید سعید زقاقی

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (3)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 15:53 | +

دارم فیلمی رو توی شبکه ی آی فیلم می بینم...

اسمش هست "باغبان"...

دلم خیلی گرفته...

نمیدونم حس و حال این روزامو...

با دیدن و فکر کردن به این فیلم و حال این روزای خودم

و جامعه مون، این سروده اومد به ذهنم و سرودمش :

تقدیم به همه شما و شهداء گمنام وطنمون... و... "اشک"... :

 

 

خدای من... شهدای عزیز... خوبان... منو ببخشید...

شعرام هم پر اشکاله و در شأن والای شما نیست...

شرمنده ام... و ... بس...*

 

.:: ::.



.هفت ها شماره... و فقط تو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 12:26 | +

هفت شماره را می گیرم ...

 

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،

 

لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

هفت شماره دیگر

 

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.
.
.
.

باز هم هفت شماره دیگر

 

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)

 

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

 

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید...

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

 

سلام ... خدای من !

 

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !

 

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد...

 

شماره تماس من :

 

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

 

 

منتظر تماس شما هستم .

 

 

انسان...*

 

.:: ::.



.عشق حقیقی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 11:19 | +

عشق حقیقی،

 

داستان رومئو و ژولیت نیست

 

که با هم از دنیا رفتند

 

بلکه حکایت مادر بزرگ و  پدر بزرگ است

 

که به پای هم پیر شدند...*

 

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (2)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 22:32 | +

دو وبلاگ... دو سروده... هرچند ناقص و پر اشکال...

اما حسیه که با خوندن نوشته هاشون بهم دست میده و

پر میشم از نوشتن و سرودن...

چه حس خوبیه وقتی هنوز تو محیط مجازی که

جای خیلی نوشته ها و چیزای دیگه هم هست

هستن چنین آدما و چنین نوشته هایی که به آدم حس خوب میدن و خدایی...

اما سروده ی دومم...:

 

گفتند بگویید به فریاد " خدا "...

 

چیز دگری ولی دهد یاد " خدا "...

 

بر روی لب نیازمندی لبخند...

 

تکلیف شب مرا چنین داد " خدا "...*   

 

سپاس نویسنده ی وبلاگِ تک ستاره ی من

 

.:: ::.



.من ساکت میشم... تو بخون...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 21:29 | +

 

 

همیشه نیستنا... میرن... خیلی هم زود...

 

خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی...

 

یادت هست چیا کشیدن به خاطرت...؟

 

و... سکوت من... و ... خواندن تو...

 

تو بخون...

 

و... اشک های من...*

 

.:: ::.



.حواست باشد... او روزی عزیزت بوده...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 21:14 | +

دلت که شکست ، سرت را بگیر بالا...!


تلافــی نکن ، فریــاد نــزن ، شرمگیــن نباش...


حواست باشد ؛


دل شکسته ، گوشه‌هایش تیز است.


مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،


مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...


صبـور باش و ... ساکت...*

 

.:: ::.



.اندکی وجدان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 20:30 | +

انسان...! ... این ســــرها ... این خوابــــ ها ...

 

آغــــوش می خواهند، نه سنــــگ...*

 

 

هـــــــیســـــــ.... کمی آرام تر، بی صدا تر، آهسته تر سراغش را بگیر...

 

ممکن است بیدار شود... وجـــــدان نداشته مان را می گویم...

 

 

همیشه به یاد داشته باش :

 

درست زمانی که از وضعیت زندگیت شکایت می کنی ،

مردمانی هم هستند که برای داشتن زندگی ای مثل زندگی تو 

هزار بار در دلشان می شکنند و آه نداری می کشند...

 

 

پس به فکر اونا هم باشیم...*

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (1)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 12:33 | +

دو بیتی ای که با خوندن چند تا نوشته از وبلاگی خدایی

حس خوبی به بنده دست داد و چند لحظه پیش سرودم...

تقدیم به آقا امام حسین (ع)، آقا ابالفضل (ع) و پدران و پسران نیکشان ؛

هرچند پر نقصه و کوچکتر از مقام شعر و مقام والای آن عزیزان :

 

من بی تو دمی حضرت مولا نتوانم *

 

بنما کَرَمی جانِ من آقا نتوانم *

 

عمریست که با لطف خدا و نگه تو *

 

من گرگ صفت بودن خود را نتوانم...*

 

 

فی البداهه ست و پر اشکال... اما... از دل بود...*

 

سپاس نویسنده ی محترم وبلاگِ کاروان آرامش

 

.:: ::.



.درود و هزاران درود بر شرفت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 11:13 | +

زنـــانِ نـــدارِ سرزمین مـن ،

 

ریاضــی دانــان بزرگـــی هستنــد...؛

 

آخــر هیــچ ارشمیــدســـی نمی تــوانــد

 

نیـــم کیلـــو گوجــــه را

 

بـــه نـــام آبگــــوشـــت

 

بیـــــن سیــــزده نفــــــر تقسیـــــــم کــنــــــد...*

 

 

 

درود بر شرفـــت مـــادر نــَـدارِ سرزمیــــن مـــن...*

 

.:: ::.



.کدامین...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 11:0 | +

 

 

 

.:: ::.



.چه برابر...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 10:48 | +

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما پول‌ دارها محترم ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما بچه‌ ها واجب‌ ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما خانم‌ ها مقدم‌ ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما سیاه‌ ها بدبخت‌ ترند و سفید ها برترند...

 

البته تبعیضی در کار نیست ؛

 

در کل همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما بعضی‌ ها برابرترند...*

 

.:: ::.



.جرعه ای صبر...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 23:37 | +

خــــدایــــا

 

دخــلم با خـــرجــم نمـــی خـــواند

 

کــــم اورده ام

 

صــبـــــری کــــه داده بــــودی تــمــــام شد

 

ولـــــی دردم همــچــنان باقیــست

 

بدهــکار قــلــبم شـــده ام

 

می دانــم شـــرمنده ام نمـــی کنی

 

باز هـــــم صـــبـــر مــــی خواهم...*

 

.:: ::.



.سوژه : کودکی که واکس می زند...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 22:55 | +

کانـــدیدا، رأی آورد...

 

تابـــلو، نقاش را ثروتمند کرد...

 

شــــعرِ شاعر، به چند زبان ترجمه شد...

 

کـــارگردان، جایزه ها را درو کرد...

 

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند...؛

 

کـــــــــودکی که همیشه بهترین "ســــــوژه" است...*

 

 

.:: ::.



.یک سؤال...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 19:14 | +

از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچکس جواب نداد...

سوال از این قرار بود :

نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشور ها بیان کنید...!

و جالب اینکه کسی جوابی نداد ؛ چون :

در آفریقا کسی نمی دانست غـذا یعنی چه؟

در آسیا کسی نمی دانست نظـر یعنی چه؟

در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقــانه یعنی چه؟

در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبــود یعنی چه؟

و در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورهــا یعنی چه؟

 

.:: ::.



.اینجا ایران است...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 16:19 | +

اینجا ایران است...

 

سرزمین من...

جایی که خیابان هایش به شوهای لباس زنانه

با مانکن های رنگارنگ بیشتر شبیه است

تا یک خیابان با آدم های عادی ...



اینجا ایران است...

جایی که نمی توانی بسیاری از دختران و زنانش را

واقعی بودن یا مصنوعی بودنشان را تشخیص بدهی ...

ناخن های مصنوعی، مژه های مصنوعی، موهای مصنوعی،

رنگ پوست های مصنوعی...

و شگفتا...!!!

همین زنان و دختران مصنوعی

مدام گلایه می کنند از نبود مردان واقعی...!!!...*

 

.:: ::.



.حتی مرگ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 13:53 | +

آگهی های ترحیم روزنامه را که خواندم،

 

با خودم گفتم:

 

چرا هر روز اینقدر دکتر، مهندس، مدیر شرکت،

 

استاد و حاجی... فوت می کنند...؟

 

اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم

 

در روزنامه مطلع شدم،

 

فهمیدم،

 

" فــقــرا " همیشه بی صدا می میرند...*

 

.:: ::.



.می نویسم و هیچ نمی گویم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 12:54 | +

دست های کوچکش

 

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

 

التماس می کند : آقا… آقا... "دعا " می خری؟

 

و حاجی بی اعتنا تسبیحِ دانه درشتش را می گرداند

 

و برای فرج آقا "دعا " می کند...*

 

 

.:: ::.



.ساده که باشی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 11:47 | +

♥  زخمی ام ...

 

اما تنم خون خواه نیست

 

هیچ کس از زخم دلم آگاه نیست...*

 

ساده که باشی

همه از نردبان سادگی ات بالا می روند و

وقتی رسیدند به اوج

با لگدی پرتت می کنند جایی که...

 

ساده که باشی

قلب و وجودت را به سخره می گیرند و

جایی که باز کردند

درست وقتی که احساس می کنی قلبت درست می تپد

آن قدر به هر وسیله ای می زنندش

با شمشیر نگاهشان، با تیر حرف هایشان، با تبر کارهایشان

که قلب و وجود می شود تکه تکه...

و کیست که... دستی دراز کند و قلبت را لمس کند و مرهم باشد...؟

 

ساده که باشی

همه بز و گوسفند فرضت می کنند و

با لباس خیر و خوبی و مهربانی نزدیکت می شوند و

مدام در پی خوردنت هستند

و یا کله پا کردنت...

 

ساده که باشی

ساده ای...

دلت، فکرت، کارت، نفست، اخلاقت، و...

خدایا ...

من ساده ام... سادگی را دوست دارم...

نمیتوانم ساده نباشم...

من عاشق سادگی ام...

پس باید زخم هایش را به جان بخرم...

راستی؛

زخم زده... دل شکننده...

جای زخم های سادگی ام را دیده ای...؟

گمانم ده ها یا صدها یا هزارها... یا...

 

+ ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست

زخم توان خورد و تیغ، بر نتوان آختن...*

 

*

 

 

.:: ::.



.پُست و نوشته ای یک روزه... زود حذف خواهد شد...
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 26 / 8 / 1398برچسب:, و 12:51 | +

برای تو و ریحانه خانم و امید مساعد و ... 

 

به نام حضرت دوست

که هرچه دارم از اوست...*

 

همیشه وقتی که نبودم، یا کم بودم،

کسی جامو گرفت...

این همیشه هنوز که هنوزه ادامه داره...

دیگه نگید ستاره... لطفاً...

اگه هم روزی بودم الآن محو شدم... از همه آسمونا...

مواظب خودتون باشید...

خودمون رو سخت بگیریم، پاکی مونو سخت بگیریم،

قلبمونو سخت بگیریم،

همه چیزی آسون گرفتنی و آسون اومدنی و آسون رفتنی نیست...

خیلی وقتا خیلی چیزا و خیلی آدما و خیلی تجربه ها

تأثیر و آوار شدنشون و رد اومدن و رفتنشون سخت به هم می ریزه

خودمون و زندگیمون و عقایدمون و قلبمون و ... همه ی همه ی ما رو...

مواظب خودتون باشید...

و مواظب قلب و وجود و پاکی آدمایی که مقابل مان...

به آدم ها واقعیت رو بگیم...

چه وقتی که بیش از حد خوبی شونو بگیم و مبالغه کنیم

و چه وقتی بدی شونو بگیم و باز هم مبالغه کنیم،

در هر دو صورت ظلم کردیم ...

هرچند خود آدم مقابل ما نفهمه یا دوست داشته باشه خوبی شو بگیم...

ما حق نداریم خلاف چیزی که بهش معتقدیم رو بنویسیم

یا به زبون بیاریم...

ما موظفیم به راست گفتن...

هرچند عده ای خوششون نیاد...یا فکر کنن غرض و مرض داریم...

تصمیم گرفته ام راست بنویسم و راست بگویم...

هرچند سنگین، هرچند به بهایی سخت...

روزگارتون خوش، دلتون شاد، لحظه هاتون آرام...

موفق باشید...

و

ببخشید بابت همه چیز... و بابت همه حرف ها و گفته ها و نوشته ها...

 

.:: ::.



.دنیای مجازی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 26 / 8 / 1398برچسب:, و 9:52 | +

دقت داشته باشیم...

 

حواسمون رو جمع تر کنیم...

 

حتی اگه مذهبی دو آتشه هم نباشیم...

 

به خاطر خودمون و آینده و زندگیمون...:

 

 

مواظب خودمون و نوشته ها و اطلاعات و کارامون

 

حتی توی وب و اینترنت و فضای مجازیمون باشیم...*

 

.:: ::.



.من همچنان... تو همچنان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 25 / 8 / 1398برچسب:, و 18:0 | +

 

فرقی نمی کنـــد

 

در کجای قرن چندم ایستـــاده باشم...

 

مهم این است که

 

من همچنان رعیتـــم و

 

تو اربـــابـــی

 

یــا حسیــــن (ع) …*

 

.:: ::.



.به امید مسلمانی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 24 / 8 / 1398برچسب:, و 23:34 | +

خدایا درد دارم

درد غربت، درد تنهایی

و خیلی سخت دلگیرم   

از این آدم نماهایی  

كه جسم آدمی دارند و افكار هیولایی

...

خدایا من نمی خواهم...     

نمی خواهم هیولا باشم و درنده خو باشم     

نمی خواهم كه با این مردم گستاخ و بی پروا    

دمی در گفتگو باشم

...     

دلم می خواست برگردم     

به آن روزی كه دنیا آمدم    

در اوج پاكی ها

ولی افسوس   

دلگیرم...   

از این احساس پنهانی   

از این روحی كه در چنگال نفسم هست زندانی  

از این حس پریشانی 

از این تشویش و حیرانی    

امیدم هست بر پایان این شبهای هجرانی

خدایا كاش می آمد   

همان آقای روحانی (امام زمان (عج))   

و می شد باز چشم آسمان ابری و بارانی 

 

به امید چنین روزی

 

به امید مسلمانی...*

 

 

.:: ::.



.عجب صبری خدا دارد...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 24 / 8 / 1398برچسب:, و 19:32 | +

عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    همان یک لحظه ی اول،

    که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،

    جهان را با همه زیبایی و زشتی،

    به روی یکدگر ، ویرانه می کردم...

    *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    که در همسایه ی صد ها گرسنه،

چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،

    نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم،

    بر لبِ ، پیمانه می کردم...

   *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    که می دیدم یکی عریان و لرزان،

دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین،

    زمین و آسمان را

    واژگون ، مستانه می کردم...

   *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    نه طاعت می پذیرفتم،

    نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده،

    پاره پاره در کف زاهد نمایان،

    سبحه ی ، صد دانه می کردم...

  *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،

    هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،

    آواره و دیوانه می کردم...

   *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان،

    سراپای وجود بی وفا معشوق را،

    پروانه می کردم...

    *

    عجب صبری خدا دارد...

    اگر من جای او بودم،

    به عرش کبریایی،

با همه صبر خدایی،

     تا که می دیدم عزیز نابجایی،

ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد،

    گردش این چرخ را

    وارونه ، بی صبرانه می کردم ...

    *

    عجب صبری خدا دارد...

     اگر من جای او بودم،

    که می دیدم مشوش عارف و عامی،

ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش،

    به جز اندیشه ی عشق و وفا،

معدوم هر فکری،

     در این دنیای پر افسانه می کردم...

   *

    عجب صبری خدا دارد...

    چرا من جای او باشم،

    همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد

    و گرنه من به جای او چو بودم،

    یک نفس کی عادلانه سازشی،

    با جاهل و فرزانه می کردم؛

    عجب صبری خدا دارد...

     عجب صبری خدا دارد...*

 

* استاد معینی کرمانشاهی *

 

.:: ::.



.عزاداریتون قبول... اشکتون محترم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 24 / 8 / 1398برچسب:, و 12:53 | +

طوری شده ایم که چشمامون کلماتی مثل سکسی و فاحشه

و این جور کلمات رو بهتر می بینن و اگه تو لیست وبلاگ ها

یا جایی تو اینترنت از این کلمات یا کلماتی از این قبیل رو ببینیم

سریع روشون کلیک می کنیم تا ببینیم چه خبره و ...

و بدتر از اون اینه که خیلی از صاحبان سایت ها و وبلاگ ها

برای جذب بازدیدکننده میان و برا تبلیغ سایت یا وبلاگشون

از این قبیل کلمات مبتذل اما جذاب استفاده می کنن و ...

و... چه بدبختیم که افسار درونمون از دستمون خارج میشه

و به هر دری می زنیم برا رسیدن به شهوت و ...

دوست من... پاک انسان... زیبا دل...

 

عزاداریات قبول... حسین(ع) گفتنا و ابالفضل(ع) گفتنا و زینب(ع) گفتنات قبول؛

 

فقط خواستم بگم :

مواظب خودت باش...

عزاداری و شناخت این چند روزه تو هدر نده...

اشکاتو پایمال این کلمات و این آدما و این حسای کوتاه نکن...

بذار تا ابد بمونه... تأثیرشون...

همین...*

 

.:: ::.



.شب عاشوراست... امشب...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 22 / 8 / 1398برچسب:, و 18:13 | +

 

شب است و بوی جدایی ز کربلا آید

صدای ناله زینب ز نینوا آید

صدای خواندن قرآن ز حنجر اکبر

برای دفعه ی آخر چه با صفا آید

هنوز ماه مدینه محافظ حرم است

کنار خیمه ی طفلان صدای پا آید

نشسته بانوی مظلومه با برادر خود

سخن ز غربت و هجران در آن سرا آید

هر آنچه دشت هراسش همیشه، خواهد دید

امان ز لحظه فردا که پر بلا آید

دوباره پهلوی بشکسته را عیان بیند

که روی خاک به صورت غم آشنا آید

هنور یار نرفته، چنین پریشان است

چه می­ کند که سر او به نیزه ­ها آید...*

 

.:: ::.



.شاید مُردَم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 21 / 8 / 1398برچسب:, و 10:42 | +

شاید مُردَم...

 

 

حواسم نیست...*

 

.:: ::.



.اعتماد...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398برچسب:, و 15:37 | +

 

 

.:: ::.



.از مرگ می ترسید... یا نه...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398برچسب:, و 15:17 | +

راستی...؟!

 

از مـــرگ می ترسید... یا نه...؟!

 

از بعــدش چطور...؟!

 

 

.:: ::.



.آغوشت بازه... منو بخواه... خدا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 20 / 8 / 1398برچسب:, و 12:2 | +

 

خــــدایـــا...

 

بارها همان جایی دَستَم را گرفتی که

 

می توانستی مُچَم را بگیری...

 

فردا را به امید آنکه

 

در آغوشَم بگیری شروع می کنم...*

 

.:: ::.



.خدایا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 16:37 | +

 

.:: ::.



.کدامین حس...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 12:50 | +

نظــــر دهیـــد...*

 

 

.:: ::.



.دلت که گرفت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 19 / 8 / 1398برچسب:, و 12:2 | +

دلت که گرفت، دیگر منتِ زمین را نکش...

 

راهِ آسمان باز است ، پر بکش...*

 

 

.:: ::.



.موضوع انشاء: ماه محرم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398برچسب:, و 16:52 | +

نوشته ای زیبا... به نقل از یک دوست

 

به نام خدا

محرم خیلی خوب است، ما محرم را دوست داریم...

دوستم رضا پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند

و آخرین ورژن پوسترهای علی‌اکبر و حضرت عباس را در بساطش پهن می کند...

اکبر بلا هر شب با دوست دخترش به هیئت می آیند

چون فقط این روزها اجازه می دهد دوست دخترش تا آخر شب بیرون باشد ...

قدرت سامورایی، شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند

[ و روزها مردم را لخت می‌کند و زورگیری]...

آقای صولتی تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند

[ و تا آخر سال هم مشتری‌ هایش را]...

گلمکانی صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر،

يكماه تکیه راه می‌ اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد...

[و یازده ماه هم سرشان شیره]...

جباری رییس شرکت لبنیات و شیر، سی شب شیر صلواتی به خلق خدا می‌دهد

[و سیصد و سی و پنج روز هم با اضافه کردن آب, شیرشان را می‌دوشد]...

حاج قاسم مداح بعد از محرم یک خانه جدید می خرد

و بعد از یک ماه عزاداری یک سال به ریش مردم می خندد و مخالفان را شکنجه می کند...

ما هم پاتوقمان را از جلو مدارس دخترانه به دسته‌های عزاداری انتقال می دهیم

و برایشان اسفند دود می کنیم و شماره می دهیم...

پس نتیجه می گیریم محرم خـــــیلی خوب است و به ما خوش می گذرد،

از مسئولین می خواهیم مدتش را طـــــولانی تر کنند...

*

*
+ یه جای كار که نه، صد جای كار می لنگه ...مگه نه؟!

هر كس بايد خودش كاری كنه برا تغيير،

پس شروع كنید شما هم اگه موافقید...*

 

.:: ::.



.قربونتون برم آقا... دستی به دلم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 18 / 8 / 1398برچسب:, و 12:33 | +

ببخشید آقا... نتونستم تو دلم نگه دارم...

داشتم منفجر می شدم از این همه درد و بی قراری...

نتونستم به کسایی که نزدیکمن بگم... اینا یه حرفایین بین من و شما...

منو ببخشید ... خواهشاً... نوشتم که دلمو یه کم سبک تر کنم...

ممنونم بابت همه چیز آقا...

 

به آقا امام حسین (ع) و آقا ابوالفضل العباس (ع)

 

گفتم بنویسم غم و افسوس دلم  را    که این حبِّ شما از دل من رفتنی نیست

آقا سلام....

یادتون هست؟ هرسال قبل محرم من و گروهی که ساخته بودم

می رفتیم به پیشواز محرم و همه جا رو پارچه سیاه و پرچم و پوستر و

اطلاعیه نصب می کردیم و به همه جای روستامون صفای محرم می دادیم؟

یادتون هست؟

یادتون هست پر بودم از عشق شما و صدای زیارت عاشورایی که برای شما خونده می شد...؟

یادتون هست؟

یادتون هست سقاخونه ای که جلوی حسینیه بنده که افتخار می کردم

به نوکریت و بچه های گروهم می زدیم

و به عزادارا و گریه کنا و سینه زنا و کسایی که به هدفت و

به کارت حتی فکر می کردن چایی و شیر و شربت و نذری می دادیم؟

یادتون هست شبا محفل انس با اباعبدالله براتون راه انداخته بودیم

و صبح ها هم زیارت عاشورا می خوندیم و منم یکی از زیازرت عاشوراخونا و ذاکرین شما بودم؟

می دونم یادتون هست آقا...

می دونم یادتون هست که روز تاسوعا و عاشورا که همه عزاداری می کردن

و به سینه می زدن این نوکرت به قلبش می زد و می رفت براتون بروشور وکتابچه می نوشت

و بین عزادارانتون پخش می کرد که بهتر شما رو بشناسن و با شناخت بیشتری عزادارتون بشن....

می دونم یادتون هست که موقع پخششون خودم نمی رفتم

و می دادم دست چند نفر دیگه که حس ریا و اینکه دارم کاری می کنم بهم دست نده...

قربونتون برم آقا...

شما بگی و بخوای جونمو هم می دم...

همه زندگیمو هم می دم...

من پر از عشق شمام...

اما امسال آقا...

دلم گرفته... شکسته... بدجور هم شکسته... خاکستر شده...

نشستم کنج خونه و صدای مداحی و زیارت عاشورا زیارت عاشورا و زیارت عاشورا و...

که می شنوم بغض می کنم، می شکنم، می میرم...

اما آقا... نا ندارم... دلم امانمو بریده...

حس می کنم دستم به هیچ جا و هیچ کس بند نیست...

نمی تونم، پاهام، دلم، وجودم .... باهام راه نمیان...

فقط نشستم... و گوش می کنم... همین...

الآن که دارم می نویسم همه وجودم بی قرارتونه...

میشه دست منو هم بگیرین...؟ بیام حوالی خودتون...

حتی یه جای دور... فقط این جا و این طوری نباشم...

بریدم از بس نشستم و تو خودم شکستم و هیچ کس نبود....

اما شما که هستید... انقد هم دست گرفتید و آدما رو بلند کردید و به اوج بردید...

خواهش می کنم... التماستون می کنم... شفاعت منو هم پیش خدا بکنید...

بگید دستمو بگیره... یه کاری با این دلم بکنه...

ببینید... خودتون که می بینید... دیگه توان ندارم... نمی کشم...

خواستم به خیلیا کمک کنم... چون معنی نیاز رو فهمیده بودم... اما ...

آقا...

کمکم کنید بیراهه نرم... بشم همون حمید نوکرتون...

همون حمید بنده تون... همون حمید زیارت عاشوراخونتون...

تنهام نذارید آقا... تنهام نذارید...

تا پایان دهه محرم چهار – پنج شب بیشتر نمونده...

دستمو بگیرید... دلمو درستش کنید...

یه کاری کنید، یه حالی بدید بیام دوباره تو مجلستون...

بشم یکی از نوکراتون... اگه نمیشه، اگه لیاقتشو ندارم امسال خلاصم کنید...

نمیتونم بی شما...

شما رو به خدا...

هیچ کس دردمو نمی فهمه...

خیلیا این حرفامو بخونن شاید برسن به ریاکاری یا دلسوزی یا هر حس دیگه ای...

خیلیام نرفتن و نیومدن به مجالستون رو گذاشتن پای اعتیاد یا داشتن مرضی خاص یا...

اما من با اون خیلیا که کاری ندارم آقا...

من فقط با شما کار دارم آقا... فقط با شما...

پس منتظرتونم... یا لیاقت بهم بدید و دستمو بگیرید و ببریدم مجلستون...

یا خلاصم کنید... پرونده ی زندگیمو ببندید...

حرارتی دارم از بی قرارتون که داره منفجرم می کنه...  

دستمو بگیرید... دستی به دلم بکشید...

خواهش ... التماس... بغض... اشک... گریه... داد... فریاد...

قربونتون برم آقا...*

 

نوکرتون، غلامتون، بنده تون : حمید رضا

 

منتظرم...*

 

 

.:: ::.



.در عجبم... عجب... عجب...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 17 / 8 / 1398برچسب:, و 10:51 | +

در عجبـــــــم...

 

راننده نیستـــــــــــم...

 

امــــــــــا...

 

هر کـــــــس به من می رسد مسافــــــــــــر است...*

 

 

.:: ::.



.فاتحه ... شادیش ارزانی آن هایی که...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 17 / 8 / 1398برچسب:, و 10:16 | +

واقعاً ، واقعاً

 

گــــــــــــــــاهی دلم می خواهد...

 

خرمایی بخورم...

 

فاتحه ای بخوانم برای روحم...

 

شادیش ارزانی آنهایی که....

 

بودن و رفتنم برایــــــــــــــــــــشان فرقی ندارد...*

 

.:: ::.



.هنوز هم هستند...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 16 / 8 / 1398برچسب:, و 21:6 | +

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند؛

 

در دستانشان عزت یک مرد ، یک مرد واقعی ، واقعی لمس می شود...

 

اهل ناموس بازی نیستند...

 

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

 

هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص می دهد؛

 

بکرند،

 

نابند،

 

لمس نشده اند...

 

آری ، هنوز هم هستند... نادرند... کمیاب اند... پاک اند...

 

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود؛

 

هستند... هرچند...  نادرند... کمیاب اند...

 

اما هستند ...*

 

 

.:: ::.



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 20 صفحه بعد

.

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب جوان بلاگ

قالب ایران بلاگ

قالب رویا بلاگ

قالب پرشین بلاگ

قالب بلاگ وب

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

ابزار وبلاگ نویسی

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وبلاگ

*حمید رضا زاهدی*