توی این دوره زمونه ای که یه پسر ۱۶ ساله با ۴۰ کیلو وزن با یه ماشین شاسی بلند، میشه مـرد رویاها ، ما همون نامرد باشیم بـهتـره...* * * * مواظب خوبیاتون باشید... *

صفحه ی نخست
پروفایل
پست الکترونیک
آرشیو ماهانه
عناوین مطالب
حرفه ای ترین قالب هاي وبلاگ
بانوی اردیبهشت
پرواز پروانه ها
دوستان من
هوووم هرچی بخوای
My blasted Life
کشکول آموزش و اطلاعات عمومی
☆☆☆Girls under the moon light
کاروان آرامش
تک ستاره ی من
خاطرات من و عماد
پنجره ای رو به خدا
رئال کهکشانی
سکوت در سکوت
**سکـ ـ ـ ــوت عـشـــ ـ ـ ــق**
سایت سرگرمی تفریحی صالح شهر
خزان شده ام... کاش باران ببارد
برای تو...
عشق یعنی انتظار
به نام هستي بخش
برای همیشه با تو دوستم*
گفتنی های ناگفته...
نوبند... دهو...
جای خالی / ارغوان....
به جز این ها دیگه چی میخوای؟؟؟؟
هرچی آرزوی خوبه مال تو
بهترین و جدیدترین اس ام اس ها...
*delam barat tangide havarta*
از هر دری...
آوای تنهایی
آسمان دلتنگی
کبوتر تنهایی
***ONLY FOR YOU***
تنهاترین تنها منم...
رویاهای شیشه ای
زیباترین...
مرا اندکی دوست بدار...
در صبای عشق
دنیای دو روزه
پرستش
در سواحل دریای عشق
nsm2
هیشکی عاشقم نشد...
سرود طبیعت
خاطره ها (کلبه دیگر من)
هیأت فرهنگی قرآنی منتظران ظهور روستای دهو
moon light
سر و صدا
... به یاد تو ...
چار دیواری عاشقانه من...
دختری از دیار غم
خواندنی ها (روژین)
به خیسی باران...
عاشقانه هایم با تو ...
وبلاگ جامع روستای همیشه سبز دهو
صدای ساز شکسته (کلبه دیگر تنهایی های من)
نغمه منتظر
دل گویه های فراق
نیلوفرانه
حرف های دفتر دل
تالار دلتنگی
به تماشا سوگند و به آغازکلام
پاییزی تر از آبان (باران بهاری)
یک لقمه احساس
shaparak
ترنم احساس(مریم)
فرشته آسمونی
پرواز را به خاطر بسپار
محله ببعی ها
اخبار - علمی - آموزش
شقایق
همراز
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند

 
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان

خیلی محرمانه

و آدرسhz96.loxblog.com

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.

در صورت وجود لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار می گیرد .

بهترین ها را برایتان آرزومندم...





امکانات
theme-designer.com
خـیـــلـــــی مــــحــــرمـــــانـــــه . . . *
. . . و . . . دیــگـــر . . . هــیــچ . . . *
.دلت را بتکان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 21:54 | +

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن...

دلت را بتکان؛

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همان جا بماند...

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش...

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد...

و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان...

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد...

حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد...

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است؛

باید باشد، باید بماند ...کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است...

تکاندی؟

دلت را ببین چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست!

دعوتش کن...

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه ... یک قاب تجربه و مشتی خاطره...

مشتی خاطره و یک "او"...

 

خـانه تـکانی دلـت مبـارک...*

 

 

.:: ::.



.مجازی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 21:54 | +

مجــــازی هستیم...

 

امــــا...

 

دلمــــــان مجازی نــــیست...

 

می شکند...

 

حواستان به تایــــپ کردنتان باشــد...*

 

.:: ::.



.نابِ ناب...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 18:11 | +

 

برای همسایه ای که نان ما را ربود، نان...

 

برای آنان که قلب ما را شکستند، مهربانی...

 

برای کسانی که روح ما را آزردند، بخشش...

 

و برای خویشتن، آگاهی و عشق می طلبم...*

 

 

* دکتر شریعتی *

 

.:: ::.



.حرف دل...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 10:57 | +

 

 

.:: ::.



.حس الآن من...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 23:34 | +

نمیدونم...

تا حالا براتون اتفاق افتاده که نفهمید چه حالی دارید؟

چی میخواید؟ کی رو میخواید؟ کی باید باشه؟

میخواید کجا باشید؟

همش حس کنید به هم ریخته اید...

قلبتون همش نیش بزنه...

روزی صدبار با خودتون و دلتون وصیت کنید و خداحافظی...

همش آه بکشید...

حس بیهودگی کنید... حس پوچی...

حس خوب نبودن و مفید نبودن برا هیچ کس...

از خودتون گله و شکایت داشته باشید...

از آدمای دور و برتون...

از اونایی که همه کس توأن و تو اما... مثل اینکه هیچکسشون نیستی...

دلتون از خیلیا گرفته باشه و نتونید به کسی بگید...

من الآن یه چنین حسی رو دارم...

حس خفقان... تنهایی...

خدا... باش...... لطفاً...*

 

 

.:: ::.



.دست سرنوشت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 14:20 | +

دست سرنوشت را …

 

بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …

 

او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت …*

 

 

 

.:: ::.



.یه توضیح کوچولو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 12:55 | +

سلام و عرض ادب

دوستان گرامی

برای دیدن لینک های تماس با ما، آرشیو مطالب

پروفایل، لینک دوستان و پیوندها و ...

موس را روی آخرین قسمت از سمت چپ وب که

قسمت عمودی قهوه ای رنگی است

و مثلث کوچکی به آن چسبیده

قرار دهید...

 

با تشکر و آرزوی موفقیت و سلامتی

.:: ::.



.با خودت مهربان باش...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 4 / 9 / 1398برچسب:, و 11:41 | +

 

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا می کند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم...

خودت به جان خودت بیفت

خودت، خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش...

وگرنه دیگران

به تو هر شکلی که دلشان بخواهد می‌دهند...*

 

.:: ::.



.به بهانه ی سالروز پرواز عاشقانه ی مجید پـَـرهون...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 3 / 9 / 1398برچسب:, و 23:18 | +

به نام او که در همین نزدیکی است...

می خواهم بنویسم ...

بنویسم از کسی که هنوز که هنوز است او را نشناخته ام...

و از کسی که نمی شناسی اش چه می شود نوشت...

جز اندکی واژه که هرچه دستانم را بگیرند،

قدرت هم سویی و همراهی با مهربانی های او را ندارند...

و به قول مجید : چه عاشقانه پر کشید مجید پرهون...

 

مجید پرهون زاده ی بیست و دومین روز از آذر ماه سال 1367 ...

 

او در این روز،نگاه مهربانش را به روی دنیا گشود ...

23 سال زیست و یک سال پیش

چند روز مانده به روز تولدش ،  چه عاشقانه رفت و ...

دلمان که می گیرد از این است

که چه زود و چه بی خبر رفت ...

در حالی که هنوز طنین لبخندهای گرم و البته آکنده از

حجب و حیایش در گوش هایمان مانده و ما مانده ایم

و خاطراتی بس شیرین از مجیدی که ما در

راه ماندگان را گذاشت و ...رفت ...

از همان کودکی – یادم که می آید

– اهل درس و مشق بود و سر به زیر ...

روزها، هفته ها، ماه ها و سال های مدرسه ابتدایی ...

 چه بسیار خاطره ای که با تخریب مدرسه کودکی ما

زیر خروارها خاک دفن شدند و ...

و ... مجید... همیشه از بهترین ها بود...

 از نظر اخلاق... درس... فکر و ...

اندیشه اش مهربانی بود ...و ...

 منش و راه و کارش نیز ...

سرش به کار خود بود و

 آینده شیرینی که برای خویش ترسیم کرده بود...

و در حال تلاش برای وصال به

آینده ای متجسم شده و ...هدف...

دوران راهنمایی را با هم گذراندیم...

هم میزی بودیم...

خیلی با هم بودیم و البته

سرگرم شیطنت های دوران کودکی و نوجوانی...

و چه بسیار سر به سر هم گذاشتیم و خندیدیم

( البته بیشتر من و محمد، سر به سر مجید گذاشتیم )...

و چه قشنگ اند سر به سر هم گذاشتن

خاطره آمیز دوران مدرسه...

به دبیرستان که رسیدیم ،

او نمونه شد و ما در خم یک کوچه خود...

و فاصله ای که افتاد و فرصت دیداری که

نسبت به دوره های تحصیلی سابقمان

کم و کم تر شد...

سال دوم دبیرستان، دانشسرای تربیت معلم قبول شد

 و سال سوم دبیرستان را دانشسرایی بود

 و راه معلمی را پیمود...

دو سال دانشسرا را هم با متانت و صبوری خاص خود

به همراه فاضل تمام کرد و شد معلم...

و این بود ، آن آینده ی مجسم شده ای که اول کلام گفتم

 و ساخته ذهن مجید

در سنین کودکی و روزهای مدرسه ابتدایی...

چند سال اندکی نفس گرمش را

به بچه ها و کودکان ابتدایی هدیه کرد

و ما نیز چون کودکان دانش آموزش

محتاج نفس گرم او...

دو سال قبل می گفت :

نمی خواهی زن بگیری...؟ « ازدواج » ...

و من و بنیامین همیشه می خندیدیم

 و این می شد موضوعی برای خندیدن ما...

تا اینکه خودش فیلش یاد هندوستان کرد

 (این چیزی بود که به ما می گفت)،

 و یک سال و چند ماه پیش شد داماد...

شب های عروسی اش در کنارش بودیم

 و می گفتیم و می خندیدیم

و به قول معروف

 « عروسی رفیقمان – برادرمان – را گرم می کردیم»...

و چه خوش بودیم ما که رفیق ما

که آن شب ها داماد بود،

در کنار ما بود و از بودن در کنار هم

 لذت می بردیم...

دهه اول محرم پارسال را هم با هم بودیم...

شب ها بعد از عزاداری و گاهی

روضه خوانی ها با مجید بودیم و علیرضا... و ...

در این اندیشه ام که این روزها

و پس از این چگونه علیرضا را بنگرم

در حالی که مجید همراهش نباشد ...

 شاید عادت کرده بودم

به دیدن همراه هم علیرضا و مجید ...

افسوس ... افسوس علیرضا ... که مجید هم...

خوشا به حال ما که

چنین دوستان و برادرانی داشتیم و داریم...

 و افسوس که چه بسیار وقت ها که

از هم و خوبی ها و بودن های کنار هم غافلیم

 و وقتی به این مهم می رسیم که...

 

و ما چه دیر شروع می کنیم

 

از خوبی های دیگران و دوستان گفتن و نوشتن...

 

 افسوس.. افسوس...

 

شب های عروسی مجید را در کنارش بودم و بودیم...

ولی افسوس همیشگی من از لحظاتی بود که

 با آرامی و متانت همیشگی اش به خاک می رفت

و من در هیچ کدام از لحظه های غم انگیز رفتنش

 کنارش نبودم...

و وقتی خبر تصادف و عروج این دوست، عزیز و برادر معلمم را شنیدم

کیلومترها از او دور بودم و مشغول تدریس...

و چه تلخ می گذرد این روزها با این حسرت و ...

مجید عزیزم...!

رفیق تمام دوره های من !

یاد تو و خاطرات خوش بودنت به خیر ...

گلم...! برادرم...! عزیزم...!

چه بسیار دوستانی که اکنون

 این جملاتی را که نوشته ام و

 این جمله ای را که می خواهم بنویسم

زمزمه ی دلشان است

و  این بغض را با خود این طرف و آن طرف کشانده اند ...

 

 « در این یک سالی که نبوده ای » ...

 

...* ... مجید عزیزم...! دوستان گل من...!

 

  این روزها، چه زود دیر می شود...* ...

 

 

 

 

ایام سالروز پرواز عاشقانه مجید پرهون را

به همسر گرامی اش، خانواده محترمش ،

آشنایان و همه دوستان و رفیقان دلسوخته اش

 تسلیت عرض می نماییم... هرچند...

به امید دیدار مجید...

 

 

حمید رضا

 

.:: ::.



.بعضی ها...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 3 / 9 / 1398برچسب:, و 15:52 | +

 

* بعضی از آدمــ ـــ ـــــای ِ

 

 

دنيای ِ مــــــجازی

 

 

گاهی چقدر ارزش ِ

 

 

* واقعـــی شدن *

 

 

رو دارند ...*

 

 

.:: ::.



.خوشبختی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 3 / 9 / 1398برچسب:, و 15:35 | +

کسانی که زندگی خود را وقف به دست آورن منافع مادی و ثروت کرده اند

به شما خواهند گفت که احساس خوشبختی را در اموال خود نمی یابند...

خوشبختی هرگز انعکاس ثروت های مادی یک شخص نیست،

بلکه انعکاس ثروت های معنوی و احساسی اوست...

خوشبختی انعکاس تعداد روابط دوستانه ای است که هر کس می تواند داشته باشد،

انعکاس تعداد افرادی است که در طول زندگی خود توانسته خوشبخت و هدایت کند،

و نتیجه ی قدرشناسی از داشته هاست و نه میزان نارضایتی از نداشته ها...

قدردان داشته هایتان در زندگی باشید،

و تا می توانید در خوشبختی و هدایت دیگران تلاش کنید؛

و زندگیتان را به خاطر آنچه که هم اکنون هست دوست بدارید...*

 

 

.:: ::.



.نظرسنجی و مشورت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 2 / 9 / 1398برچسب:, و 23:56 | +

سلام...

 

لطفاً نظرتون رو راجع به قالب جدید وب بفرمایید...

 

قبلی بهتر بود یا این؟

 

این قالب چطوره؟

 

سپاس بابت همفکری و ارائه نظر...*

 

.:: ::.



.اندیشه...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 2 / 9 / 1398برچسب:, و 23:50 | +

دموکراسی می گوید :

 

رفیق! حرفت را خودت بزن ،نانت را من می خورم...

 

مارکسیسم می گوید :

 

نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم...

 

فاشیسم می گوید :

 

نانت را من می خورم ، حرفت را هم من می زنم ،

 

تو فقط برای من کف بزن...

 

اسلام حقیقی می گوید :

 

نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ،

 

من برای اینم که تو به حق برسی...

 

اسلام دروغین می گوید :

 

تو نانت را بیاور بده به ما،

 

ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ...

 

اما حرفی را که ما می گوییم ...*

 

.:: ::.



.انسان باشیم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 2 / 9 / 1398برچسب:, و 22:4 | +

نیازی نیست انسان بزرگی باشیم؛

 

" انسان بودن "،

 

خود نهایت بزرگی است...

 

می توان ساده بود،

 

ولی انسان بود...؛

 

به همین سادگی...*

 

 

.:: ::.



.قابل تأمل...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 1 / 9 / 1398برچسب:, و 18:29 | +

 

 

.:: ::.



.دل نوشته ی من : انسان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 1 / 9 / 1398برچسب:, و 16:2 | +

تو قاضی کدامین محکمه ی عدلی

 

که مرا اینگونه به قضاوت می نشینی؟

 

کدامین کتاب قانون مکتوب کرده است که

 

انسان ها را اینگونه باید محکوم کرد؟

 

کدامین تصویر را به تماشا نشسته ای

 

که مرا اینگونه می بینی...؟

 

بـَـــد... زشت... تـــار... دل شکــن... خودخـــواه...

 

بی تفـــاوت... حقــیر... کـــم... بی حــق...

 

به راستی... حکم من... اشد مجازات بود...؟

 

اشد مجازات؟ بی تفاوتی؟ نفرت؟ دروغ؟ کنایه؟ بغض؟ تمام تقصیر...؟

 

قبول... ولی... اول شرح اتهام بده... دفاع مرا بشنو... بعد حکم بده...

 

و بعد اجرا کن... نه برعکس...

 

با توام... انسان... می فهمی...؟ ... با تو...*

 

 

" خودم "

 

.:: ::.



.دلم هوای خودم رو کرده...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 1 / 9 / 1398برچسب:, و 13:20 | +

این روزها

 

بیشتر از هر زمانی

 

دوست دارم خودم باشم...

 

دیگر نه حرص به دست آوردن را دارم

 

و نه هراس از دست دادن را ...

 

هرکس مرا می خواهد به خاطر خودم بخواهد

 

دلم هوای خودم را کرده است ...

 

همین...*

 

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (4)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 30 / 8 / 1398برچسب:, و 20:25 | +

امشب داره اینجا بارون میاد...

 

وقت بارون یاد دلایی که نفهمیدم و ازم رنجیدن و شکستن و

 

دل شکسته ی خودم می افتم...

 

حسش بود ... سروده ی زیر که تو عکس نوشتم رو سرودم...

 

نقد کنید... خوشحال میشم...

 

 

بارون رو دوست دارم... اما دلمو حالی به حالی می کنه...

 

ببخشید شعرام از نظر مفهوم و سبک و حالات شعری پر اشکاله...

 

حسه... و ... بس...*

 

.:: ::.



.یک دعا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 30 / 8 / 1398برچسب:, و 16:1 | +

اینجا که منم، الآن که می نویسم، هوا بارونیه...

 

دلم گرفته... عجیب... از اون عجیبا...

 

میاین یه قولی بدیم به هم...؟

 

میاین همین الان، همین الآن که دارید اینو می خونید،

 

دستامون رو ببریم بالا و بگیم :

 

ﺧﺪﺍﯾﺎ...!

 

ﻫﻤﻪ ی ﺟﻮﻭﻥﻫﺎ،

 

همه ی اونایی که حتی گوشه ای از قلبشون برای تو می تپه ﺭﻭ

 

ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﮐﻦ...*

 

 

*... آمین ...*

 

.:: ::.



.از دل...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 30 / 8 / 1398برچسب:, و 11:56 | +

سلام مخاطب محترم و بزرگوار

 

قبل از هر حرف و سخنی ممنونم که به بنده و البته بیشتر

 

به نوشته های وب و سروده های بنده لطف دارید و تحسین می کنید نوشته ها رو...

 

می خواستم بگم... انتقاد سازنده راه می سازه... راه اوج...

 

خیلی دوست دارم عزیزان از سروده ها و نوشته هام انتقاد کنن و پیشنهاد بدن...

 

انشالله که با نظرات و انتقادات و پیشنهادات سازنده تون وب نوشته های بنده

 

از این همه اشکال و کوتاهی شون کمتر بشه و نوشته های بهتری رو ببینید و بخونید

 

که وقتی به وب بنده حتی وقتی کوچک سری می زنید

 

پشیمون نشید و افسوس نخورید که چرا اومدید...

 

منتظر انتقادات و پیشنهادات شما عزیزان هستم...

 

هیچ وقت از انتقاد ناراحت نمیشم...

 

در مورد وب و نوشته هاش هرچی دوست دارید انتقاد کنید و پیشنهاد بدید...

 

بابت همه بزرگواریا و ابراز لطف ها و حتی حضورتون سپاسگزارم...

 

 

حمید رضا

 

.:: ::.



.خیلی دلم گرفته از خیلیا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:34 | +

امشب رفتم به یه وبلاگ...

 

خواستم یه نظر بذارم...

 

و بگم نمیتونم کاری که خواسته بودن رو انجام بدم و از توان من خارجه...

 

اما...

 

تو قسمت نظرات وبلاگ دیدم

 

یه مخاطب دیگه اومده و به بنده و شعرهام توهین نموده و ...

 

فقط میخوام بگم با نقد کردن شعر و نوشته هام مشکلی ندارم...

 

اما با توهین به خودم و خانواده م خیلی خیلی زیاد مشکل دارم...

 

عزیزان سرزمین من...!

 

مواظب حرفی که می زنیم و چیزی که می نویسیم باشیم...

 

دلم شکست... اما... خدا برای من بسه...

 

مواظب خودتون باشید...*

 

.:: ::.



.نیستیم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:16 | +

نیـستیـم ...

 

به دنیا می آییم، عکس ِ یک نفره می گیریم

 

بزرگ می شویم، عکس ِ دو نفره می گیریم

 

پیر می شویم، عکس ِ یک نفره می گیریم

 

و بعد دوباره باز نیستیــم...*

 

 

مرحوم حسین پناهی

 
 
.:: ::.



.وقت گریه...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 23:5 | +

مادرم...!

 

زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،

 

زمان تشییع و تدفینم گریه نکن،

 

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛

 

فقط زمانی گریه کن که

 

مـــردان ما غیــرت را فراموش می کنند و زنـــان ما عفـــت را...*

 



شهید سعید زقاقی

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (3)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 15:53 | +

دارم فیلمی رو توی شبکه ی آی فیلم می بینم...

اسمش هست "باغبان"...

دلم خیلی گرفته...

نمیدونم حس و حال این روزامو...

با دیدن و فکر کردن به این فیلم و حال این روزای خودم

و جامعه مون، این سروده اومد به ذهنم و سرودمش :

تقدیم به همه شما و شهداء گمنام وطنمون... و... "اشک"... :

 

 

خدای من... شهدای عزیز... خوبان... منو ببخشید...

شعرام هم پر اشکاله و در شأن والای شما نیست...

شرمنده ام... و ... بس...*

 

.:: ::.



.هفت ها شماره... و فقط تو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 12:26 | +

هفت شماره را می گیرم ...

 

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،

 

لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

هفت شماره دیگر

 

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.
.
.
.

باز هم هفت شماره دیگر

 

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)

 

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

 

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید...

 

... بــــــــــــــــــــوق ...

 

 

سلام ... خدای من !

 

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !

 

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد...

 

شماره تماس من :

 

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

 

 

منتظر تماس شما هستم .

 

 

انسان...*

 

.:: ::.



.عشق حقیقی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 29 / 8 / 1398برچسب:, و 11:19 | +

عشق حقیقی،

 

داستان رومئو و ژولیت نیست

 

که با هم از دنیا رفتند

 

بلکه حکایت مادر بزرگ و  پدر بزرگ است

 

که به پای هم پیر شدند...*

 

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (2)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 22:32 | +

دو وبلاگ... دو سروده... هرچند ناقص و پر اشکال...

اما حسیه که با خوندن نوشته هاشون بهم دست میده و

پر میشم از نوشتن و سرودن...

چه حس خوبیه وقتی هنوز تو محیط مجازی که

جای خیلی نوشته ها و چیزای دیگه هم هست

هستن چنین آدما و چنین نوشته هایی که به آدم حس خوب میدن و خدایی...

اما سروده ی دومم...:

 

گفتند بگویید به فریاد " خدا "...

 

چیز دگری ولی دهد یاد " خدا "...

 

بر روی لب نیازمندی لبخند...

 

تکلیف شب مرا چنین داد " خدا "...*   

 

سپاس نویسنده ی وبلاگِ تک ستاره ی من

 

.:: ::.



.من ساکت میشم... تو بخون...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 21:29 | +

 

 

همیشه نیستنا... میرن... خیلی هم زود...

 

خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنی...

 

یادت هست چیا کشیدن به خاطرت...؟

 

و... سکوت من... و ... خواندن تو...

 

تو بخون...

 

و... اشک های من...*

 

.:: ::.



.حواست باشد... او روزی عزیزت بوده...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 21:14 | +

دلت که شکست ، سرت را بگیر بالا...!


تلافــی نکن ، فریــاد نــزن ، شرمگیــن نباش...


حواست باشد ؛


دل شکسته ، گوشه‌هایش تیز است.


مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود زخمی کنی به کین،


مبادا که فراموش کنی روزی شادیش، آرزویت بود...


صبـور باش و ... ساکت...*

 

.:: ::.



.اندکی وجدان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 20:30 | +

انسان...! ... این ســــرها ... این خوابــــ ها ...

 

آغــــوش می خواهند، نه سنــــگ...*

 

 

هـــــــیســـــــ.... کمی آرام تر، بی صدا تر، آهسته تر سراغش را بگیر...

 

ممکن است بیدار شود... وجـــــدان نداشته مان را می گویم...

 

 

همیشه به یاد داشته باش :

 

درست زمانی که از وضعیت زندگیت شکایت می کنی ،

مردمانی هم هستند که برای داشتن زندگی ای مثل زندگی تو 

هزار بار در دلشان می شکنند و آه نداری می کشند...

 

 

پس به فکر اونا هم باشیم...*

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (1)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 12:33 | +

دو بیتی ای که با خوندن چند تا نوشته از وبلاگی خدایی

حس خوبی به بنده دست داد و چند لحظه پیش سرودم...

تقدیم به آقا امام حسین (ع)، آقا ابالفضل (ع) و پدران و پسران نیکشان ؛

هرچند پر نقصه و کوچکتر از مقام شعر و مقام والای آن عزیزان :

 

من بی تو دمی حضرت مولا نتوانم *

 

بنما کَرَمی جانِ من آقا نتوانم *

 

عمریست که با لطف خدا و نگه تو *

 

من گرگ صفت بودن خود را نتوانم...*

 

 

فی البداهه ست و پر اشکال... اما... از دل بود...*

 

سپاس نویسنده ی محترم وبلاگِ کاروان آرامش

 

.:: ::.



.درود و هزاران درود بر شرفت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 11:13 | +

زنـــانِ نـــدارِ سرزمین مـن ،

 

ریاضــی دانــان بزرگـــی هستنــد...؛

 

آخــر هیــچ ارشمیــدســـی نمی تــوانــد

 

نیـــم کیلـــو گوجــــه را

 

بـــه نـــام آبگــــوشـــت

 

بیـــــن سیــــزده نفــــــر تقسیـــــــم کــنــــــد...*

 

 

 

درود بر شرفـــت مـــادر نــَـدارِ سرزمیــــن مـــن...*

 

.:: ::.



.کدامین...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 11:0 | +

 

 

 

.:: ::.



.چه برابر...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 28 / 8 / 1398برچسب:, و 10:48 | +

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما پول‌ دارها محترم ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرفدارترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما بچه‌ ها واجب‌ ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما خانم‌ ها مقدم‌ ترند...

 

همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما سیاه‌ ها بدبخت‌ ترند و سفید ها برترند...

 

البته تبعیضی در کار نیست ؛

 

در کل همه آدم‌ ها با هم برابرند ، اما بعضی‌ ها برابرترند...*

 

.:: ::.



.جرعه ای صبر...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 23:37 | +

خــــدایــــا

 

دخــلم با خـــرجــم نمـــی خـــواند

 

کــــم اورده ام

 

صــبـــــری کــــه داده بــــودی تــمــــام شد

 

ولـــــی دردم همــچــنان باقیــست

 

بدهــکار قــلــبم شـــده ام

 

می دانــم شـــرمنده ام نمـــی کنی

 

باز هـــــم صـــبـــر مــــی خواهم...*

 

.:: ::.



.سوژه : کودکی که واکس می زند...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 22:55 | +

کانـــدیدا، رأی آورد...

 

تابـــلو، نقاش را ثروتمند کرد...

 

شــــعرِ شاعر، به چند زبان ترجمه شد...

 

کـــارگردان، جایزه ها را درو کرد...

 

و هنوز سر همان چهار راه واکس می زند...؛

 

کـــــــــودکی که همیشه بهترین "ســــــوژه" است...*

 

 

.:: ::.



.یک سؤال...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 19:14 | +

از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچکس جواب نداد...

سوال از این قرار بود :

نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشور ها بیان کنید...!

و جالب اینکه کسی جوابی نداد ؛ چون :

در آفریقا کسی نمی دانست غـذا یعنی چه؟

در آسیا کسی نمی دانست نظـر یعنی چه؟

در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقــانه یعنی چه؟

در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبــود یعنی چه؟

و در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورهــا یعنی چه؟

 

.:: ::.



.اینجا ایران است...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 16:19 | +

اینجا ایران است...

 

سرزمین من...

جایی که خیابان هایش به شوهای لباس زنانه

با مانکن های رنگارنگ بیشتر شبیه است

تا یک خیابان با آدم های عادی ...



اینجا ایران است...

جایی که نمی توانی بسیاری از دختران و زنانش را

واقعی بودن یا مصنوعی بودنشان را تشخیص بدهی ...

ناخن های مصنوعی، مژه های مصنوعی، موهای مصنوعی،

رنگ پوست های مصنوعی...

و شگفتا...!!!

همین زنان و دختران مصنوعی

مدام گلایه می کنند از نبود مردان واقعی...!!!...*

 

.:: ::.



.حتی مرگ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 13:53 | +

آگهی های ترحیم روزنامه را که خواندم،

 

با خودم گفتم:

 

چرا هر روز اینقدر دکتر، مهندس، مدیر شرکت،

 

استاد و حاجی... فوت می کنند...؟

 

اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم

 

در روزنامه مطلع شدم،

 

فهمیدم،

 

" فــقــرا " همیشه بی صدا می میرند...*

 

.:: ::.



.می نویسم و هیچ نمی گویم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 27 / 8 / 1398برچسب:, و 12:54 | +

دست های کوچکش

 

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

 

التماس می کند : آقا… آقا... "دعا " می خری؟

 

و حاجی بی اعتنا تسبیحِ دانه درشتش را می گرداند

 

و برای فرج آقا "دعا " می کند...*

 

 

.:: ::.



صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 20 صفحه بعد

.

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب جوان بلاگ

قالب ایران بلاگ

قالب رویا بلاگ

قالب پرشین بلاگ

قالب بلاگ وب

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

ابزار وبلاگ نویسی

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وبلاگ

*حمید رضا زاهدی*